غریـو بی ـهـــوده

۱ مطلب در فروردين ۱۳۹۸ ثبت شده است

از خیلی نزدیک. صدای ناقوس ها شنیده می شود. مدت زیادی می شود. که صدای ناقوس ها شنیده می شود. اما من تمام مدت. بی توجه و سر به هوا بوده ام. مانند روحی که نمی خواست خانه را ترک کند. منتظر بود اما نمی دانست برای چه چیزی یا کسی. تنها، جایی برای ایستادن و نگاه کردن داشت. به هیچ چیز. مطلقا، هیچ چیز. و سکوت پر سر و صدایی که به دنبال آن، می آید. و باز. صدای ناقوس ها. این تنها یک سوگواری به عقب افتاده ست. که در هر به خاطر آمدنی، تخصیص دادن وقتی به آن، به عقب می افتد. وقتی برای به خاک سپردنِ تابوتی از مردار ها. بوی عجیبی در هوا می چرخد و از حقیقتِ به انتها رسیدنِ دنیای بی تا، خبر می دهد. می ماند که تنها بگویم، تقلا برای به گوش رساندنِ رنجی که می بریم، تماما، بیهوده ست. وقتی، مخاطبانِ تو، با ضرب آهنگِ اندوه و زاریِ تو، پا بر زمین می کوبند.



  • بـی ــتــ. اِل