نگاهت را از من میگیریُ بار دیگر. روی آن در تصویرِ سیاه و سفید دیگری، خط می کشی. این، بار دیگری می شود، که چشمانت را می بندی؟ مانند روزگاری که جای تو ایستاده بودمُ امشب. دارد احساس آن روزها، به من دست نمی دهد. زمانی که تماسِ مرا. بی پاسخ می گذاری. که معنای آن را، مهم نیست بدانم. مانند احساس مرموزی که. دیگر از آن هیچ نمی دانم. دیگر معنای خود را، دارد از دست می دهد. از آن وقت، که به آن دست کشیدی.