غریـو بی ـهـــوده

۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

- ماندنی هستی؟
ادامه دادیم به راه سنگیِ خود. در سکوت.
- اینجا آنقدر ها که تو گمان می کردی، بد نیست.
وول میخورم. در حجمِ تاریکِ آغوشت.
- تو که نمردی. مگر نه؟
میان تنی که بوی گرگ گرفته، آخرین تکان ـم را. میخورم.
پشت چشم هایم. تصویر معکوسِ تو. بی واهمه می چرخد.
پرسه ای بی ثمر. در بسامدِ کلماتِ تکراری.
گذرِ ماهیِ گرفته ی تاریکی.
سرخوشیِ نیکوتین. ما را تا بلندیِ آن تپه، سوق می دهد.
احمق می مانیمُ خوشحال می شویم.
دیگر می توانی خود را از ارتفاع ترس های ـت. بیندازی دور. اما به دلایل متفاوت. چرا که. دستی دراز شده.
می تواند آن را پس بگیر. فکر کردی؟
فکر کردم.
بهاری دیگر آمده.
اما برای آن زمستان ها که گذشت، نامی نیست.
نامی نیست.
کز کرده در کنج خفایای خاطر. رنگ از خود می برد.
فراموشی.
تا کنار دریاچه می دوم. تا انتهای آن. پاک می کنم خود را. از آلودگی های شبانه.
فروغِ کم سوی مرگِ دریاچه. چشم های ناسورم را می سوزاند.
سر در نمی آورم.
پیداییِ پر رنگی در تصادمی کوتاه.
اما به هر حال.
من یک تابوت دارم.
  • بـی ــتــ. اِل

شدم جول.

با ذهنی برای پاک شدن.

در هم کشیدگیِ جهان ـمان. به ازل.

از ابتدای هر چه نبودُ

تکرارِ مکررِ انبوهِ یک تداومِ عاطفی.

از سر گذراندن هر چه که بود به دوباره از ابتدا.

بی هیچ پیشامدی اضافه بر این میان.

منتهی شدنی دوباره به امروز.

به امروز.

از اول.

از اول.

  • بـی ــتــ. اِل

باید با ساعت ها کنار بیام.

با ساعت های بعد از اون.

و ساعت های بعد از اون.

و ساعت های بعد.

  • بـی ــتــ. اِل