در تابِ بی رمقِ شب، چیزی آنطور نیست. که در روز.
در هجوم سایه ها. همدست می شوم. من. آن هرزه ی شبگردِ بد گمان.
سوی تو.
فرو رفته ای در خویشُ هراسان. آکنده از شکُ اطمینانی که نیست. به زینت واژه های من.
می مانی از من.
چنگ می زنی به تعبیرِ نا امن حقیقتی که اشتباه می شودُ خیز برمیداری به کشتنِ خود. از بهرِ جُستن من.
مویه ی آویزان از پشت شیشه های گردِ قرمزی. که بیش از تابیدن آن، مرده ام.
بیش از ایستادن آن. به تماشا. بی حرفی.
هیچ.
تنها هیچ.
تنها همین.