غریـو بی ـهـــوده

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

و آنکه نمی دانم.
خیلی چیز ها را.
از سیگنالی که می فرستم آن طرف دنیا.
که تنها گم شود در فضا.
به دلایلی که احمقانه می شوند اگر بی رحم صدای ـشان کنی.

  • بـی ــتــ. اِل
بی رحمانه ست.
وقتی بی دریغ. دست به تکرار می گذارند.
درد های مغموم.
بی شرمانه.
مثل رد شدن من. از خاموشی ها. نگاه کردن به آن جای خالیِ سیاه و سفید.
موقتی ست همه ی اینها؟
یا اینکه دراز است تا به ابد؟
خوابت می برد.
مگر بیدارم تو می گویی؟
هیچوقت بوده ـم جز اینها؟
مصمم مانده به اصلا و ابدا ها.
قصد کرده به هیچ بودن ها.
مادام رنجی که مبتلاست. به آن. بی جهت. بی سبب. از پی آکوارد بودن ـش. می برد همه این درد ها را.
خب که می دانیم همه را.
پایانش. سیاه می ماند نقش صورتت. در این سرمای نارنجی. زیر آن پل های شلوغ. در کثافت موش ها.
میان مردمان بی دوامی. که از نگاه تا رد شدنشان. همه سرایت درد می شود.
سرایت هر چه مرض است می شود.
مثل نطق کردن های او.
مثل رسیدن به تخم های آن یکی.
مثل منی که می توانم همه را به یکباره گذاشته بروم.
با بی رحمی می روم. این روز ها.
و داستان های دیگری که سروتونین خونم را تغذیه می کنند.
پر شده ـم.
از بی میلی.
تا خرتلاق.
انگشت می برم در انتهای دهان.
از همین روزهای سرد و تر بود.
پشت میزت.
خداحافظی.
در گوشه ت زمزمه می شد.
انگار که شنیدن اینها
آن ها را شکل حقیقت می کند.
بوی گند نیکوتین.
دماغم را پر کرده.
تمام روز.
اذیت که نمی شوی؟

  • بـی ــتــ. اِل