در فاصله ی میان دو مرگ
من
کنار خیسیِ غمناک تو
در سرم می کوبد
دنگ می شوم
بیمـناک از تلخیِ نقشِ از هم ریخته ی عذارت
مانده ای..
از ناکیِ انزوای مسریِ من
خوردت می کند
می روی. فرو. در خود. زیر انبوهی از زخم هایی که نشان نمی دهی.
می پیچم. از واهمه ی نگاه ـت. به خود. که به تاریکی ـست.
کنار خود از یاد می بری. مرا.
بهت زده.
میان خاموشی دیوانه کننده ای که دارم.
دست ـت را دور گردنم می پیچانی.
مادامیکه.
صورتم سیاه شود.
من
کنار خیسیِ غمناک تو
در سرم می کوبد
دنگ می شوم
بیمـناک از تلخیِ نقشِ از هم ریخته ی عذارت
مانده ای..
از ناکیِ انزوای مسریِ من
خوردت می کند
می روی. فرو. در خود. زیر انبوهی از زخم هایی که نشان نمی دهی.
می پیچم. از واهمه ی نگاه ـت. به خود. که به تاریکی ـست.
کنار خود از یاد می بری. مرا.
بهت زده.
میان خاموشی دیوانه کننده ای که دارم.
دست ـت را دور گردنم می پیچانی.
مادامیکه.
صورتم سیاه شود.